♡[¤]ملکه دیوانه[¤]♡p2
امید وارم خوشتون بیاد حداقل لایک برای پارت بعدی ۴
p2
*زمان حال یا ۶ سال بعد*
ویو کوک
یه روز خسته کننده دیگه داشتم پروندا های محموله های اصلحه فردارو نگاه میکردم که در به شتاب باز شد مثل همیشه کی میتونه باشه معلومه جیمین
¥هوییی پسره گاو پاشو یه تکونی به خودت بده... همش توی این اتاقی پوسیدی دیگه فسیل شدی بابا بزرگ
_هیونگ اصلا حوصله ندارم سر به سرم نزار
¥ پاشو تن لشتو جم کن بریم بار یکم حال کنیم
_اوکی ... راستی ساعت چنده
¥ساعت ۶ زود باش پایین منتظرتم
رفتم اتاقم یه دوش ۱۰ مینی گرفتم یه پیرهن مشکی با شلوار مشکی پوشیدم استینام رو تا زدم و رفتم پایین با جیمین سوار ماشین شدیم بعد ۳۰ مین رسیدیم بار پیاده شدیم رفتیم طبقه بالا نشستیم پشت یه میز که یه دختر استایل دارکی زده بود توجهم رو جلب کرد از در مورد پرسیدم
¥ اون... خب اون فرشته مرگه یعنی منم شنیدم که بهش این رو میگن چندان اعطلاعات خاصی هم ازش ندارم ... سمتش نر....
نذاشتم حرفش کامل بشه مستقیم رفتم پیشش و نشستم کمی سوالی نگاهم کردم خواست بلند شه
_ قصد مزاحمت نداشتم فقط میخواستم باهاتون اشنا شم لیدی
+ مگه من گفتم مزاحمیت ... مشکلی نیست فرشته مرگ هستم و شما
_ جئون جونگ کوک هستم ملقب به جی کی خوشبختم
ویو هانا
بلاخره بعد از ۶ سال تونستم بیام بار من ۲۰ سالم شده داشتم از ارامش و تنهایم لذت میبردم که یه نفر خرابش کرد خواستم برم که(همون صحبت ها)
به نظرم اشنا میومد ولی اهمیتی ندادم بعد از مدتی باهم رقصیدیم
میخواستم برم که دستم رو گرفت
باز چی شده اخه نگاهی به دستش و بعد خودش کردم و دستم رو از دستش بیرون کشیدم
_ امید وارم بیشتر همو ببینیم فرشته مرگ
مشتاقم صورت زیباتون رو ببینم
(نکته هانا ماسک داره )
+ فکر نکنم
ویو کوک
این دختر یه چیزیش عجیب بود حس عجیبی بهم میدادد مطمئنم قراره بیتر از اینها همو ببینیم
ویو هانا
کار هام از امروز شروع میشه حدس میزنم حقیقت ها از امروز قراره اشکار بشه
....
.
.
.
به نظرتون منظور از حقیقت شی بوده
توی این ۶ سال چه اتفاقاتی افتاده
در پارت های جدید متوجه میشیم
p2
*زمان حال یا ۶ سال بعد*
ویو کوک
یه روز خسته کننده دیگه داشتم پروندا های محموله های اصلحه فردارو نگاه میکردم که در به شتاب باز شد مثل همیشه کی میتونه باشه معلومه جیمین
¥هوییی پسره گاو پاشو یه تکونی به خودت بده... همش توی این اتاقی پوسیدی دیگه فسیل شدی بابا بزرگ
_هیونگ اصلا حوصله ندارم سر به سرم نزار
¥ پاشو تن لشتو جم کن بریم بار یکم حال کنیم
_اوکی ... راستی ساعت چنده
¥ساعت ۶ زود باش پایین منتظرتم
رفتم اتاقم یه دوش ۱۰ مینی گرفتم یه پیرهن مشکی با شلوار مشکی پوشیدم استینام رو تا زدم و رفتم پایین با جیمین سوار ماشین شدیم بعد ۳۰ مین رسیدیم بار پیاده شدیم رفتیم طبقه بالا نشستیم پشت یه میز که یه دختر استایل دارکی زده بود توجهم رو جلب کرد از در مورد پرسیدم
¥ اون... خب اون فرشته مرگه یعنی منم شنیدم که بهش این رو میگن چندان اعطلاعات خاصی هم ازش ندارم ... سمتش نر....
نذاشتم حرفش کامل بشه مستقیم رفتم پیشش و نشستم کمی سوالی نگاهم کردم خواست بلند شه
_ قصد مزاحمت نداشتم فقط میخواستم باهاتون اشنا شم لیدی
+ مگه من گفتم مزاحمیت ... مشکلی نیست فرشته مرگ هستم و شما
_ جئون جونگ کوک هستم ملقب به جی کی خوشبختم
ویو هانا
بلاخره بعد از ۶ سال تونستم بیام بار من ۲۰ سالم شده داشتم از ارامش و تنهایم لذت میبردم که یه نفر خرابش کرد خواستم برم که(همون صحبت ها)
به نظرم اشنا میومد ولی اهمیتی ندادم بعد از مدتی باهم رقصیدیم
میخواستم برم که دستم رو گرفت
باز چی شده اخه نگاهی به دستش و بعد خودش کردم و دستم رو از دستش بیرون کشیدم
_ امید وارم بیشتر همو ببینیم فرشته مرگ
مشتاقم صورت زیباتون رو ببینم
(نکته هانا ماسک داره )
+ فکر نکنم
ویو کوک
این دختر یه چیزیش عجیب بود حس عجیبی بهم میدادد مطمئنم قراره بیتر از اینها همو ببینیم
ویو هانا
کار هام از امروز شروع میشه حدس میزنم حقیقت ها از امروز قراره اشکار بشه
....
.
.
.
به نظرتون منظور از حقیقت شی بوده
توی این ۶ سال چه اتفاقاتی افتاده
در پارت های جدید متوجه میشیم
۵۳۵
۲۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.